مادر كشته شد از بس كه جان ندارد
... خرداد ۶۰ با توقيف روزنامهها ، اشغال قرارگاه حزبها، درگيريها و دستگيريها و سرانجام عزل رئيس جمهور، پدرم مخفي شد. در اين دوران چند بار با احتياط فراوان به ديدارش رفتيم. يكي از اين ديدارها در واپسين روزهاي زندگي مادرش بود.مدتها بود كه مادربزرگم ضعيف شده بود و از زندگي گلايه داشت. تنها فرزندش را هم نميتوانست سيرببيند.هرچند هفته يك بار، نيمههاي شب ماشيني جلوي در خانهاش در تهرانپارس يا در خانههاي برخي از اقوام و دوستان كه قرارگاه ديدارشان بود پارك ميشد، چند ساعتي پسرش در خفا ميآمد و قبل از آنكه عطش ديدارش سيراب شود، دوباره زنگ در به صدا در ميآمد و پسرش ميرفت تا ديدار بعدكه شايد هم دست نميداد. دست روزگار، ديدار با عزيز زندگياش را كه سالهاي سال در زندانها به ديدارش رفته بود و به قد و بالا و مردانگياش مي نازيد، از او دريغ ميكرد. نبض مرگ در پيكرش هر روز قوي تر مي زدو دغدغه زندگي پسرش، لحظهاي آرامش نميگذاشت. تا اينكه يك صبح زود در راه آزمايشگاه در فلكه اول تهرانپارس، مينيبوسي از روي پاهاي فرتوتش گذشت. ساعتي بعد خواهرش به همراه من و مادرم در بيمارستان جم از پزشكان شنيديم كه بايد صبر كرد و تنها معجزهاي ميتواند نجاتش دهد.صبر چهل روزهاي كه ذره ذره درد و عفونت را در پيكر نحيف مادربزرگم دواند و در يكم تيرماه سال۶۰ به زندگياش پايان داد. در آن چهل روز، هر يك از دوستان پدرم كه به ديدنش آمدند، تنها سفارشش اين بود كه "پسرم را تنها نگذاريد و به او بگوييد مبادا به ديدار من بيايد. صبور باشد و وظيفه ميهنياش را مثل هميشه مقدم بر همه چيز بداند." درد مي كشيد و آرزوي آخرين ديدار تنها فرزندش در چشمهايش ماسيده بود و در ميان نالهها و گلايههايش ميگفت: خدايا پسرم را به تو سپردم!
پدرم را در آن دوره چهل روزه تنها يك بار ديدم. طول و عرض اتاق را پريشان گز ميكرد و هيچ نميگفت. يكي از دستهايش را روي گوشش گرفته بود و با انگشت كوچكش، اشكهايش را كه بيوقفه ميريخت پاك ميكرد.
پس از مرگ مادرش اجازه چاپ آگهي در روزنامهها را هم ندادند. كساني از دوستانش، به سفارش او مزار مادربزرگم را پوشيده از گلهاي سفيدي كرده بودند، به همراه نوشته كوچكي با امضاي "پسر داغدارت". چند ماه بعد، پدرم در وضعيتي قرار گرفت كه يا بايد ايران را ترك مي كرد يا تن به بازداشت ميداد. او شق دوم را برگزيد،بنابراين به همان خانه قديمي مادرش رفت، خانهاي كه بارها مكان دستگيرياش بود. اما اين بار مادرش نبود تا او را با سر افراشته تا دم در بدرقه كند. به سوگ مادرش هفت سال پيراهن سياه پوشيد و هرگاه از او سخن ميگفت ، حسرت آخرين ديدار صدايش را ميلرزاند.
...
قسمتي از گفت و گوي نشريه توقيف شده نامه با پرستو فروهر - شماره ۳۳نيمه آذر ۸۳
پ.ن۱ : ياد باد از كيوان صميمي مدير مسئول دربند نامه
پ.ن۲: براي اين روزهاي آرش صادقي كه داغدار مادر مهربانش است.